محمد كوچولمحمد كوچول، تا این لحظه: 12 سال و 2 ماه و 10 روز سن داره

★★گل محمدي من★★

اولین تکون خوردن رسمی

سلام نفس مامان.گل قشنگم عروسکم.الان حدود یک ماهی میشه که شما وروجک مامان شروع کردی به تکون خوردن ولی واسه مامان محسوس نبود.چون مثل ترکیدن حباب تو شمک مامان بود ولی بعد فهمیدم که نه این شمایید.بابایی هم همش دعا میکرد اولین تکون شما روز عید غدیر باشه.منم از بس تو این فکر بود شب عید تا صبح نمیدونم خواب میدیدم یا واقعا احساس میکردم که شما تکون میخورید.البته بازم نه اونجور تکونی که تکون باشه مثل حرکت دسته جمعی یه گروه مورچه بود.البته چند روز هست همچین حسی دارم وهمه گفتن که شمایید.مورچه کوچولوی مامان.اما دیروز جمعه 27 آبان حدود ساعت 2 بعدازظهر سر کار شما رسما تکون خوردید و من برای اولین بار تکون خوردنت رو احساس کردم.3تا ضربه حسابی.انموقع سرکار مو...
28 آبان 1390

مراسم لوله اندازون و سفره آرمه داري

شب عيد غدير برامون يه خاطره زيبا شد. توي اين شب مامان جون خيلي خيلي مهربونم زحمت كشيدن و براي اينكه من تو شمك مامانيم يه مراسم قديمي شيرازيو گرفتن. حدود 40 تا مهمون مونث (به غير از آروين و رادوين كوچولو نوه هاي خاله مريم ماماني) داشتيم و 20 تا آقا و ساير انواع مذكر كه در منزل منتظر شام بودن. توي اين مراسم، قرار بود حدود 20 نفر از فاميلاي بابايي تشريف بيارن كه فقط 15 نفر به علاوه دختر عمو حنان اومده بودن. صبح مراسم من و ماماني رفتيم بيرون و ماماني يه كاري داشتن كه انجام دادن بعدشم رفتيم خونه مامان جون مهربونم. مامان جون، خاله هدي، مادرجون ماماني اونجا بودن. بعدش معصومه خانم اومدن با اون كوفته سبزي هاي معروفي كه براي مراسم ماماني درست كر...
27 آبان 1390

؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

سلام عروسک مامان امشب رفتیم سونوگرافی دکتر ادیب واسه تعیین جنسیت.عروسکم اصلا برا ما فرق نداشت که شما محمد آقا باشی یا زهرا خانم. من که احساس میکردم  هر دوتاتون تو شکمم هستید.اصلا هم دوست نداشتم برم سونو چون فکر میکردم با سونو یکی تون رو از دست میدم.خلاصه مامانی ساعت 21:15 بود که رفتم تو اتاق خانم دکتر و بعداز اندازه گیری دور سر و ران شما به من گفتن که شما گل............................دخترید. زهرا جونم گل دخترم به جمع ما خوش آمدی. به پیامبر صلوات الله هر وقت خبر دختر دار شدن کسی رو میدادن میفرمودند:ریحانه و رزقها علی الله. (گل خوشبویی است ورزق او بر خداست). محمدم کوچولوی نازم تو...
26 آبان 1390

الحمدلله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیرالمومنین و الائمه المعصومین علیهم السلام.

نفس مامان عیدت مبارک.امروز بزرگترین عیده.عید غدیر خم.عید ولایت.ایشالله خدا هممون رو از شیعیان واقعی حضرت علی(ع) قرار بده.خدا جون شکرت که مهر حضرت علی و فرزندانش رو تو دلمون قرار دادی.شکرت که قسمت ما رو ی خانواده شیعه عاشق اهل بیت قرار دادی.شکرت که مملکتمون مملکت شیعه هاست.این محبت و لطفی که در حقمون کردی رو ازمون نگیر. یا آبَاالحَسَنِ یا اَمیرَالمُؤمِنینَ یا عَلیَّ بنَ اَبی طالِبٍ یا حُجَّةَ اللّهِ عَلی خَلقِهِ یا سَیِدَناوَ مَولانا اِنا تَوَجَّهنا وَاستَشفَعنا وَ تَوَسَّلنا بِکَ اِلیَ اللّهِ وَ قَدَّمناکَ بَینَ یَدَی حاجاتِنا یا وَجیهاً عِندَاللّهِ اِشفَع لَنا عِندَاللّه   راستی مامانی چند ساعت پیش برنامه...
24 آبان 1390

مراسم اصلي و رسمي لوله اندازون و آرمه داري

محض اطلاع:‌ كوچولو، خاله هدي فقط اومده بگه كه امشب در شب عيد با خير و بركت غدير خم، يه مجلس كاملاً شاد و مبارك مخصوص شما در خونه مامان جون مامانيت برپاست. مراسم اصلي و رسمي لوله اندازون ماماني و سفره آرمه داري كه تقريباً‌ خانمهاي هردو فاميل ماماني و باباييت توش حضور دارن. خاله هدي وقت استراحت بين دو نيمه كارش رو اومده و اين اطلاع رو بهت ميده كه بري و آماده بشي (البته تو شمك ماماني). مامان جون كه يكي دوهفته اس خودشو كشته تا همه چي به بهترين نحو آماده بشه، خاله هدي هم يه ريزه كار ميكنه و دوسه ساعتي استراحت مي كنه (كلا اين تن كاري نيست!)، مادرجون ماماني هم از صبح اومدن و دارن كمك ميكنن. معصومه خانم هم كوفته سبزي ها رو پختن و تازه آورد...
23 آبان 1390

بابا علي جان

ما زين جهان از پي ديدار مي رويم ، از بهر ديدن حيدر كرار مي رويم درب بهشت گر نگشايند به روي ما ، گوييم يا علي و ز ديوار مي رويم نازدانه سيده سارا، نوه آسماني ترين مرد خدا، عيد ولايت مولا علي ابن ابيطالب (ع)، جد بزرگوارت مبارك باد. ...
23 آبان 1390

بارداری به نیمه رسید

عسلکم سلام .امروز مامانی وارد هفته 20 حاملگی شد و دوران بارداری به نیمه رسید.امیدوارم نیمه  دوم بارداری هم مثل نیمه اول به خیر و خوشی بگذره.ببخش عروسک خیلی برنامه ها واسه دوران بارداری داشتم ولی متاسفانه تا حالا موفق به انجامشون نشدم.امیدم فقط به خداست سپردمت به  خودش. دوست دارم همدم مامان.با تو که حرف میزنم آروم میشم.کاش زودتر بیای کنارم باشی. ...
23 آبان 1390

سوغاتی

سلام گلم دیروز مامان جون وباباجون باباییت از سفر عتبات برگشتند .عرفه رو رفته بودن کربلا.من و مامانی قبل از رفتنشون رفتیم کلی مغازه ها رو گشتیم تا واسه شما ی لباس سبز بخریم بدیم مامان  جون ببرن کربلا طواف بدن تا سال دیگه دهه اول محرم عزیزم رو سبزپوش کنیم.اما هیچ چیزی گیرمون نیومد چون پارسال ماه محرم مامان جون نیت کردن عزیزم رو سبزپوش کنن.خلاصه قرار شد مامان جون از همونجا لباس سبز بخرن و همه جا طوافش بدن.منم گفتم اگه شد واسه عروسک ی دشداشه هم بیارید.خلاصه دیروز مامان جون که اومدن واسه عزیزم ی دشداشه و ی ست سبز که کلاه و شال و بلوز شلوار بود آوردن که روی همه ش هم نوشته عبدالله رضیع یعنی همون حضرت علی اصغر که...
20 آبان 1390

امید یک پدر

اولین باری که باهات ارتباط برقرار کردیم به حرف مامانت گوش کردی بار بعد دعات در مورد بابات اجابت شد اولین بارم که بابات در خلوتگهت دیدت دم اذان مغرب در حال سجده بودی حالا هم تو این ایام متبرک روح الهی درت دمیده شده همیشه بابات برات دعا میکرده که اهل سعادت و شهادت و شفاعت باشی محب و مطیع خدا و اولیائش باشی امیدوارم همه اینها نشانه استجابت دعام برا عزیزم باشه منتهی خیرخواهی پدری برای فرزندش بابا بدون و باور کن دختر باشی یا پسر عزیز بابایی انتخاب خدا برا من و مامانت هستی و یقین دارم خدا همیشه از فضل و کرم بی نهایتش و نه از بی لیاقتی من بهترینها رو برام انتخاب کرده حالا خودت میای میبینی مامانت بابابزرگا و مامان بزرگات خاله ها و عمه هات عم...
17 آبان 1390

16 آبان

سلام عروسکم دیروز یکی از رمانتیک ترین و خاطره انگیزترین روزهای زندگی من و باباییت بود.سه سال پیش در چنین روزی من و بابایی با هم پیوند عشقولانه بستیم.و عروسکم تو ثمره این پیوندی.عاشقانه دوست داریم نفس. در ضمن نفسم ماه آبان ماه خاطرات زیبا واسه خانواده مامانیه.12 آبان سالگرد ازدواج مامان جون باباجون.16 آبان سالگرد ازدواج من وبابایی.21آبان سالگرد ازدواج خاله ندا و عمو احسان. حالا هم که 4ماه و 10 روزگی شما.و 23آبان هم لوله اندازون و آرمه داری بخاطر شما.   ...
17 آبان 1390